شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

روانشناسی.خودشناسی.اجتماعی.اقتصادی

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

پارادایم (علت) . رویداد(معلول)

هیج اتفاقی ,اتفاقی, اتفاق نمی افتد!!!
چیزی ب نام شانس وجود ندارد...

قانون رابطه ی مستقیم ب ما گوشزد میکند که:
زندگی بیرون شما بازتاب زندگی درونی شماست. بین طرز فکر و احساسات درونی شما از یک طرف و عملکرد و تجارب بیرونی شما از طرف دیگر رابطه مستقیم وجود دارد.
رابطه بین پارادایم((علت)) و رویداد((معلول))


تمام رویدادهایی ک بشر در آن دخیل است از یک مدل ذهنی(پارادایم) سر چشمه میگیرد!!!



باختن یک رویداد است. اما بازنده بودن یک مدل ذهنی است

بخت خوش یک رویداد است. اما خوشبختی یک مدل ذهنی است

تنها ماندن یک رویداد است. اما تنهایی یک مدل ذهنی است

مجبور شدن یک رویداد است. اما گرفتار جبر بودن یک مدل ذهنی است

تغییر کردن یک رویداد است. اما زندگی در جستجوی تغییر یک مدل ذهنی است

زنده بودن یک رویداد است. اما زندگی کردن یک مدل ذهنی است

اما حیف که ما معمولاً رویدادها را می بینیم

روزنامه ها، اگر از رویدادهای دیروز ننویسند بر گیشه خواهند پوسید

و فال گیرها، اگر از رویدادهای فردا نگویند، گرسنه خواهند ماند

پارادایم شیفت

پارادایم شیفت چیست ؟

چرا اتفاق می افتد؟

و چگونه باید اجرا شود؟



بطور خیلی ساده،منظور از پارادایم(Paradigm) چیست؟
اگر بطور صریح بگویم پارادایم از جمله واژه هایی است که اغلب درک درستی از آن ندارند، گزاف نگفته ام. در اغلب کلاسهایم و در برخورد با برخی مدیران متوجه شدم حتی بعضا آنانکه در حین صحبت هایشان از واژه پارادایم استفاده می کنند، برداشت درست و حداقل کاربردی از آن ندارند. و لذا در این نوشتار قصد دارم فارغ از گفتمان های ادبی و واژه شناسی پارادایم را بطور کاربردی تعریف نموده و کاربرد تغییر پارادایم(Paradigm Shift) را هم توضیح دهم.
تعریف یک: پارادایم در واقع همان برداشت ذهنی، الگوی فکری، چارچوب ذهنی و... و همان عادات فکری ما می باشد که باعث می گردد ما از الگوی رفتاری خاصی بیشتر تبعیت کنیم.یعنی بطور مثال اگر من عادت به پرخوری و یا کم خوری دارم بخاطر اینکه از پارادایم فکری پرخوری و یا کم خوری برخوردارم. و یا اگر من عادت دارم در کارهایم منظم باشم، خوش قول باشم،و ... و یا برعکس نا منظم و بد قول باشم و ... بخاطر این است که من از چنین پارادایم هایی برخوردار هستم. پارادایم هایی که بعضا خوب، مثبت و سازنده و یا برعکس منفی و یا تخریبی هستند.،

تعریف دو: پارادایم را می توان معادل فهمیدن حقیقت چیزی دانست. یعنی هنگامیکه شما از حقیقت چیزی سر در می آورید، به پارادایم جدیدی دست یافته اید بطور مثال تا قبل از گالیله، همه فکر می کردند زمین ثابت و بقیه سیارات بدور آن می چرخند، چرا که واقعیت حرکت خورشید از شرق به غرب چنین فهمی را ایجاد می کرد، اما گالیله زودتر از دیگران به این حقیقت دست یافت که ما به دورخورشید می چرخیم و لذا پارادایم ما را نسبت به زمین عوض نمود.

فهمیدن پارادایم به چه دردی می خورد؟
تغییر پارادایم (Paradigm Shift)، بدیهی است که درک حقیقت هر چیزی کمک بسزایی به شناخت بیشتر می کند و هنگامیکه حقیقتی برایمان برملا می گرددبه فهم جدید می رسیم که باعث تغییر نگرشمان می گردد. ماساسی ترین روشی است که برای تغییر دادن آدمی تا کنون شناخته شده است. یعنی با تغییر پارادایم یک آدم می توان، طرز رفتار و یا برداشت وی را بطور اساسی تغییر داد و انگار که دکمه راه اندازی مجدد (Reset). فردی همچون کامپیوتر فشرده شود. و طرف نگاهی مجدد به موضوعی پیدا کند.
شما می دانید که در دنیای مدیریت یکی از سخت ترین کارها تغییر دادن طرز فکر پرسنل می باشد در حین اینکه بسیار هم بدان نیاز داریم. اما من مدیر که تغییر دادن خودم بسیار سخت است، چگونه می توانم طرز فکر همکارانم را آنگونه که دوست دارم و مناسب سازمان و یا کارم می دانم، تغییر دهم؟ منِ مدیری که نه تخصص روانشناسی دارم و نه قراربوده است که داشته باشم. اما وقتی استراتژی خاصی را دنبال می کنم که نیازمند تغییر رفتار همکارانم می باشد، واقعا چالش بزرگی را حس می کنم. انگار که من از کره دیگری آمده ام و آنان مطعلق به کره دیگری هستند و با دو زبان متفاوت با هم حرف می زنیم. حال موضوع پارادایم چه کمکی به من می کند؟

یک پارادایم اشتباه ولی واقعی: در اغلب سازمان های ایرانی، پارادایم اشتباه و ناکارآمدی در خصوص اجرای کارها وجود دارد که بنظر می رسد ریشه در فرهنگی ضعیف کاری دارد و تغییر دادن آنهم امکان پذیر نمی باشد. برخی (شاید هم باید گفت اغلب) مدیران اذعان می دارند که همکارانشان، از تاخیر، تعلل، بی انضباطی، کم سوادی، بی تفاوتی، نیمه کاری، بی یا کم مسئولیتی، فرار از پاسخگویی، عدم پذیرش اشتباه، عدم تمایل به یادگیری، راحت طلبی و... دیگر رفتارهای ضد کارِی برخوردارند و اذعان می دارند آنان درست کار نمی کنند و متاسفانه اینگونه رفتارهای ضد ارزش کاری در تمامی سطوح قابل رویت می باشد.
حال بعنوان یک مدیر، با ابن جماعت چکار می توان کرد؟!!!!

راهکاری برای تغییر پارادایم :

اولا"، باید بدانید پارادایم اجرا توسط منابع انسانی از سه منبع زیر نشات می گیرد:
1. استراتژی : یعنی اگر یک سازمان استراتژی درستی را انتخاب نکرده باشد و یا تعهدات خود را بخوبی درک نکرده باشد، از همان اول اجرای درست را به چالش کشیده است. بعنوان یک مدیر موظفید مسیر درست را ترسیم نمایید یعنی با انتخاب استراتژی درست برای افراد حاضر در سازمان این طرز فکر (پارادایم) را ایجاد کنید
که شما می دانید به کجا می خواهید بروید و مقصد کاملا شفاف است.

2. عملیات کاری: اگر سازمانی نحوه درست انجام دادن کارها را نداند و یا از دانش فنی لازم برخوردار نباشد بر اجرای همه اثر می گذارد. بعنوان یک مدیر باید مطمئن شوید که کارکنان می دانند چگونه کارها را انجام دهند. و این یعنی اینکه اگر نحوه انجام کارها را بدانید برای افراد این طرز فکر (پارادایم) را ایجاد می کنید که شما بر کارتان سوارید و خوب بلدید چگونه کار کنید.

3. افراد حاضر در سازمان: همه افراد حاضر در یک سازمان وقتی تمرکز داشته باشند یکجور کار می کنند و وقتی تمرکز نداشته باشند یکجور دیگه. بعنوان یک مدیر باید کاری کنید که تمرکز خوبی داشته باشند (ایجاد پارادایم تمرکز). بطور مثال همه افراد هنگام ترک منزل خود، سه چیز را بطور روزانه چک می کنند تا به مشکل برخورد نکنند: پول نقد، دسته کلید و موبایلشان، درسته؟ حالا همین افراد وقتی وارد محیط کارشان می شوند چه اموری را باید چک کنند تا در طی روز، هفته و یا ماه، خود و یا سازمان به مشکل بر نخورند؟
اغلب افراد حاضر در یک سازمان، در زندگی خانوادگی خود درگیر یک کار گروهی هستند که امور زندگی را جلو ببرند. آنان برای این کار ازپارادایم هم افزایی استفاده می کنند حتی اگر خود ندانند. یعنی هر یک سعی می کنند سهم خود را ایفا نمایند، هریک سعی می کنند به دیگری و نتیجه کارهایشان اعتماد کنند، هر یک سعی می کنند نقش خود را خوب بفهمند و ایفا نمایند و هر یک سعی می کنن در مورد امور خانواده پاسخگو باشند. حال بعنوان یک مدیر از خود بپرسید که آیا روشی دارید که افراد در محیط سازمانی بتوانند بخوبی خانواده، هم افزایی کنند.یعنی از پارادایم هم افزایی سازمانی بطور فرموله شده برخوردارند؟.

دوما" : لازم است بدانید پارادایم اجرایی خود شما بعنوان یک مدیر بسیار اثر گذار است. چه یک مدیر دولتی باشید و چه یک مدیر بخش خصوصی ، همکاران شما از طرز فکر ، نگاه و پارادایم شما نسبت به اجرای امور متوجه خواهند شد و نسبت به آن واکنش نشان می دهند. هر فردی در مواجه با یک مدیر جدی و مصمم به کسب نتیجه یک نوع واکنش دارد و نسبت به یک مدیر راحت طلب و بی انگیزش یک واکنش دیگر


انکار چیست؟


انکار یکی از مکانیزم های دفاعی ذهن است...

رابطه ی انکار و قانون دوگانگی

قانون دوگانگی

شما برای هر کاری که انجام می دهید همیشه یکی از این دو دلیل را ارائه می دهید :

- دلیلی که درست به نظر می رسد

- دلیل واقعی

دلیلی که درست به نظر می رسد دلیلی احترام برانگیز و ظاهرا شرافتمندانه است. اما دلیل واقعی این است که راهی که انتخاب کرده اید در حال حاظر سریعترین و آسان ترین راه برای رسیدن به اهداف شماست.

انکار یک مکانیزم دفاعی روانی است که به شخص کمک می کند تا از واقعیت های ناراحت کننده طفره رود و آنها را نپذیرد. می توان به انکار به عنوان «اجتناب» نیز نگاه کرد که واژه روانشناسی دیگری است که نشان می دهد یک شخص همه کار می کند تا با وضعیت ایجاد شده کنار نیاید. ولی اگر آن را بیان کنید و حضور آن را در رفتارتان به رسمیت بشناسید می تواند معجزه کند و توانایی شما را در شناخت نوع نگاه به وضعیت های مختلف را بیشتر می کند.
انکار می تواند مفید باشد.
هر کسی از زاویه های مختلف به انکار می نگرد. در کل انکار یک روش طبیعی و عادی برای محافظت از منیت های ماست که می تواند ما را به موقعیت های دشوار بکشاند. بدون انکار ما کور کورانه «صداهای» بدنمان را می پذیرفتیم، مثلا وقتی ورزش می کنیم و خسته می شویم بدنمان دیگر انرژی ندارد و می خواهد که ما به ورزش پایان بدهیم ولی انکار می کنیم و به ورزش ادامه می دهیم و به نتیجه مثبت می رسیم.
انکار می تواند مضر باشد.
زمانیکه انکار کردن یک واقعیت، باعث می شود به رفتار ناسالم خود ادامه دهیم (رفتارهایی مانند اعتیاد، بدون فکر عمل کردن و خطر کردن) یا ادامه یک موقعیت ناسالم را آسان می کند (موقعیت هایی مانند یک رابطه ای که بر اساس سوء استفاده است و شغلی که شما را به استثمار کشانده است) می تواند مضر باشد. متأسفانه اکثر افراد عوارض ناسالم انکار را نمی شناسند تا زمانیکه تا خرخره در یک موقعیت بد اسیر شوند. اگر همان پیامدهای بد مرتب برایمان اتفاق بیفتد و نتوانیم دلیل آن را بفهمیم می توانیم بگوییم که در حال انکار واقعیت هستیم.
چطور انکار را تشخیص دهیم و با آن رفتار کنیم؟
به موضوعات منفی و تکراری توجه کنیم:
موضوعات منفی و تکراری ( مانند یک سری روابط ناسالم و مضر، عوارض منفی مربوط به رفتارهای اعتیادی و …) پرچمهای قرمزی برای انکار هستند. فرصتهایی وجود دارد که ما در حال ایجاد محیطی برای این پیامدهای منفی هستیم و به ایجاد آنها کمک می کنیم در حالیکه نمی خواهیم این اتفاقها بیفتد یا خودمان را گول می زنیم که بر این شرایطی که ناگزیر ما را تحت تأثیر خود قرار می دهند کنترل داریم . اگر شما این موضوعات تکراری را در زندگی خود دیدید بدانید که در حال انکار واقعیتی هستید.
دیگران را سرزنش نکنید:
اگر دیدید که چیزهایی مثل این عبارت « هیچ کس خوب نیست و همه بد هستند» را به زبان می آورید، در حال انکار نقش خود در موقعیت ایجاد شده هستید. بسیار بعید است که همه انسانها در دنیا علیه شما توطئه کنند، پس شما دارید کاری می کنید که به این پیامد بد و منفی دامن می زند. توجه کنید که هر وقت که از قیود بالاترین ( مانند همیشه، هیچ وقت، همه، هیچ کس) استفاده می کنید، آنچه که فکر می کنید دلیل معمای غیر قابل حل شماست توصیف می شود؛ چراکه سر نخ مشترک در تمامی معماهای زندگی تان خود شما هستید و شما باید از رفتارهای خودتان برای دلایل این معماها فهرست بردارید .
با دیگران مشورت کنید.
کسی را که با شما متفاوت فکر می کند برای خود داشته باشید. مردم اکثرا دوست دارند با افرادی در تماس باشند که مثل خودشان فکر می کنند. در این حالت اگر شما چیزی را انکار کنید اطرافیانتان که مثل شما فکر می کنند این انکار شما را تقویت می کنند چراکه مانند شما به این وضعیت نگاه می کنند. داشتن کسی که با فرضیات و نظرات شما چالش داشته باشد برای یادگیری موقعیت های ایجاد شده معجزه می کند.
به خاطر داشته باشید که انکار یک امر طبیعی است و همه ما با آن اجین هستیم. اگر خود را مرتب در یک وضعیت مشابه و منفی دیدید و نفهمیدید چرا مرتب یک اتفاق یکسان برای شما می افتد بدانید که چیزی را انکار می کنید. به دنبال پرچم های قرمز باشید و فرضیات خود را به چالش بکشید تا بتوانید این چرخه منفی را بشکنید.


دلایل ب ظاهر قانع کننده

خودشناسی

ضمیر ناخودآگاه ب خودی خود فاقد شعور است ولی باورها وتعریفهایی ک نسبت ب رویدادها ،کلمات ومسائل داریم ب آن شعور میبخشیم.شعور تعریفی هاییاست ک یا ب ما داده شده و یا خودمان در ذهن خود ک همان ضمیر ناخود آگاه است گذاشتیم.ناخود آگاه فضای عظیمی از ذهن است ک کارش تولید احساسات مختلف است و احساس پیش زمینه ی کنش و واکنش ها بیرونی ک همان رفتار است است و رفتار های ما عادت های مارا تشکیل میدهند و عادت های ما شخصیت ما را شکل میدهند وشخصیت ما بر دیگران تاثیر میگذارد و واکنش دیگران نسبت ب تاثیر گذاری ما دوباره ب ما باز خواهد گشت.

بودا میگوید: ذهن اگر بر نخیزد همه چیز پاک و معصوم است.

هر رفتاری ک با ما میشود نتیجه ی کنش و واکنش های ذهن ما در رابطه با دیگران است و هیچ عامل بیرونی وجود ندارد

روانشناسی

ترس,استرس,اضطراب و تفاوت آنها...

ضطراب چیست؟

آدمی غالباً هنگام روبه رو شدن با موقعیت های تهدیدآمیز یا تنش زا احساس اضطراب و تنش می کند، این گونه احساسات واکنش های بهنجار در برابر فشار روانی به شمار می آیند.
اضطراب فقط زمانی نابهنجار محسوب می شود که بر اثر موقعیت هایی روی دهد که اکثر مردم آن ها را به راحتی حل و فصل می کنند.
اضطراب معمول ترین پاسخ به محرک تنش زاست. منظور از اضطراب، هیجانی است ناخوشایند که همه ی ما درجاتی از آن را در قالب کلمه هایی هم چون دلشوره، نگرانی، تنش و ترس تجربه کرده ایم.
وجود اضطراب در حد اعتدال آمیز آن، پاسخی سازش یافته تلقی می شود که موضع گیری متفاوت انسان ها را در برابر حوادث طبیعی و غیرطبیعی به دنبال دارد. اضطراب است که ما را وامی دارد تا برای معاینه ی کلی به پزشک مراجعه کنیم، در قرار ملاقات ها به موقع حاضر شویم، در یک جاده ی لغزنده با احتیاط رانندگی کنیم و...
بنابراین وجود اندکی اضطراب می تواند به عنوان یکی از مؤلفه های شخصیت و در واقع بخشی از زندگی انسان، تأثیر مثبتی بر فرآیند زندگی و تحول آن داشته باشد. زیرا این فرصت ها باعث می شوند تا افراد مکانیزم های سازشی خود را در صورت مواجه شدن با منابع اضطراب زا گسترش دهند و در پاره ای از مواقع سازندگی و خلاقیت را در فرد تحریک می کنند تا به طور جدی با یک مسئولیت مهم مانند آماده شدن برای امتحان مواجه شود.
اضطراب یک احساس طبیعی و بخشی از زندگی انسان است که اغلب با افزایش ترشح سطح معینی از آدرنالین در مواردی مثل دلشوره قبل از اجرای سخنرانی، ارائه ی یک امتحان یا انجام یک عمل خاص و غیره دیده می شود؛ معمولاً به صورت طبیعی بروز کرده و به حفظ هوشیاری و آمادگی فیزیکی کمک می کند.
به عبارتی دیگر، اضطراب تشویشی فراگیر، ناخوشایند و مبهم است که اغلب با علایمی نظیر سردرد، تعریق یا تپش قلب، احساس تنگی نفس و ناراحتی معده همراه است (دلهره، دلشوره و نگرانی). اضطراب هیجانی است که در کلیه ی موقعیت ها اعم از ازدواج، انتخاب شغل، امتحان و مانند آن حضور فعال دارد که می تواند مفید یا زیان آور باشد. سطح معینی از اضطراب نه فقط برای رویارویی با خطر، برنامه ریزی کردن، مطالعه، هشیار بودن هنگام امتحان، احتیاط در هنگام رانندگی و... ضروری است، بلکه اگر به صورت محدود باقی بماند می تواند بسیار مفید و لذت بخش هم باشد.

ترس با اضطراب چه فرقی دارد؟

همه ی ما ترس را تجربه کرده ایم؛ میزان خطری که ممکن است ما با آن مواجه شویم به مقدار زیادی به شغل ما، جایی که در آن زندگی می کنیم و غیره مربوط می شود. ترس از این نظر با اضطراب فرق دارد که ویژگی آن نگرانی از یک موضوع خاص و خطرناک است. فوبیاها (ترس های غیر منطقی) و استرس های پس از حوادث چون در اثر یک موضوع مشخص ایجاد می شوند جزء اختلال ترس محسوب می شوند.
هنگامی که خطری را تجربه می کنیم، دستخوش تغییرات بدنی و هیجانی گوناگونی می شویم که پاسخ ترس را تشکیل می دهند. پاسخ ترس چهار مؤلفه دارد: 1- مؤلفه ی شناختی، یعنی انتظار آسیب های قریب الوقوع. 2- مؤلفه های جسمانی، مانند واکنش های اضطراری بدن به خطر. 3- مؤلفه ی هیجانی، احساس های دلهره و وحشت. 4- مؤلفه های رفتاری، نظیر جنگ و گریز.
ترس می تواند به شکل های مختلف درآید و مؤلفه های مختلفی در آن وجود داشته باشد. وقتی فردی می ترسد، لازم نیست همه ی مؤلفه های ترس را آشکار کند.
طیف مختلفی از موقعیت های خطرناک، و دامنه ای متفاوت از پاسخ های ترس وجود دارد. زمانی که پاسخ ترس ما با مقوله ی خطر موجود در موقعیت متناسب است، آن را می پذیریم؛ اما وقتی که پاسخ ترس با مقدار خطر تناسب ندارد، آن را نابهنجار و به طور خلاصه فوبی می خوانیم.
اضطراب نیز مانند ترس چهار مؤلفه دارد، ولی با این تفاوت که مؤلفه های شناختی ترس، انتظار خطری واضح و به خصوص است، در حالی که مؤلفه های شناختی اضطراب، انتظار خطری مبهم است.
مؤلفه های رفتاری اضطراب نیز همانند ترس هستند که جنگ و گریز نام دارند، ولی موضوعی که فرد مبتلا باید از آن بگریزد یا اجتناب کند یا علیه آن باید پرخاشگری نشان دهد، در اضطراب از وضوح کم تری برخوردار بوده و گاهی اوقات مبهم است. بنابراین ترس بر پایه ی واقعیت یا مبالغه ی خطر واقعی قرار دارد، حال آن که اضطراب بر اساس خطری مبهم استوار است.
ترس در پاسخ به خطری معلوم، بیرونی، معین یا با منشأ غیر تعارضی ایجاد می شود، حال آن که اضطراب در پاسخ به تهدیدی پیدا می شود که نامعلوم، درونی و مبهم است یا از تعارض منشأ گرفته است. اضطراب هشداری است که فرد را گوش به زنگ می کند، یعنی به فرد هشدار می دهد که خطری در راه است و باعث می شود که فرد بتواند برای مقابله با خطر اقداماتی به عمل آورد. ترس هم هشداری است که فرد را گوش به زنگ می کند، ولی باید آن را از اضطراب افتراق داد. خود فروید که برای اولین بار اضطراب را به طور علمی تعریف کرد، اساساً از تفاوت میان اضطراب و ترس که اولی نسبت به موضوعی ناخودآگاه و واپس زده پیدا می شود، ولی دومی در برابر موضوعی مشخص و بیرونی روی می دهد، غافل بود. چنین افتراقی شاید هم مشکل باشد، چون ترس هم ممکن است از موضوعی ناخودآگاه، واپس زده و درونی ناشی شود که جایش را به موضوع دیگری در جهان بیرون داده است (جابه جایی). مثلاً پسربچه ای ممکن است از صداهای بلند بترسد و علتش آن باشد که در واقع از پدرش می ترسد، و صداهای بلند، ناخودآگاه پدرش را برایش تداعی می کند.
در هر حال طبق جمع بندی های به عمل آمده تفکیک ترس و اضطراب از نظر روان شناختی موجه است. اگر فردی در حال عبور از عرض خیابان با ماشینی روبه رو شود که دارد به سرعت به او نزدیک می شود، احساسی پیدا می کند که با ناراحتی مبهمی که به هنگام ملاقات با افراد ناآشنا در محیطی غریب به آدم دست می دهد، فرق می کند. تفاوت روان شناختی عمده این دو واکنش هیجانی در حاد بودن ترس و مزمن بودن اضطراب است.
«چارلز داروین» خاطرنشان کرده بود که واژه ی «ترس» (fear) از واژه هایی مشتق شده است که بر امری ناگهانی و خطرناک دلالت دارند، به نظر می رسد مدت زمان مواجهه با حوادث در بروز پدیده های فیزیولوژیک اضطراب و ترس نقش مهمی داشته باشد. داروین در سال 1896 توصیف فیزیولوژی روانی زیر را درباره ی ترس حاد منجر به وحشت ارائه داد: مقدمه ی ترس اغلب حیرت است و این دو بسیار به هم شبیه هستند، زیرا هر دو به احساس مواظبت از خود و فهم این نکته می انجامند که فوراً باید هشدار شد. در هر دو حال چشم ها و دهان گشوده می شود و ابروها بالا می رود. انسان ترسیده، نخست، چون مجسمه ای بی حرکت می ماند و نفس در سینه اش حبس می شود؛ یا چنان کز می کند که گویی می خواهد خود را از دید دیگران مخفی کند. قلبش چنان تند و محکم می زند که گویی به دنده هایش می کوبد، اما نه این که الزاماً کارایی بیش تری پیدا کند و خون بیش تری را به همه ی اعضای بدن برساند، چون فرد در همان حال مثل وقتی که دچار ضعف می شود، رنگش می پرد، البته این رنگ پریدگی عمدتاً یا تماماً ناشی از گرفتاری مرکز تنظیم قوام عروق (مرکز وازوموتور) است که موجب انقباض شریان های کوچک پوست شده است.

علایم ترس کدام اند؟

با احساس ترس شدید، پوست بدن عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفته و بلافاصله عرق بر تن فرد می نشیند. تراوش عرق (Exudation) تنها نکته ی قابل مشاهده است، و سطح پوست در حین تعریق سرد است و از همین رو آن را اصطلاحاً عرق سرد می خوانند. حال آن که غدد عرق (غدد سودوریفیک) زمانی به درستی تحریک می شوند که سطح بدن گرم باشد. هنگامی که ترس عارض می شود، مو نیز بر تن راست می شود و عضلات سطحی بدن به رعشه درمی آید. به دلیل آشفتگی عمل قلب، تنفس نیز تند می شود. غدد بزاقی درست کار نمی کند و دهان خشک می شود، به طوری که فرد اغلب دهانش را باز و بسته می کند. در ترس خفیف هم دیده ایم که تمایل زیادی به خمیازه وجود دارد. یکی از بارزترین علایم ترس لرزش تمام عضلات بدن است که اغلب پیش از همه در لب ها دیده می شود؛ از این رو و نیز به علت خشکی دهان، صدای فرد خشک و گرفته می شود، یا اساساً زبانش بند می آید.
با تشدید ترس و تبدیل آن به احساس وحشتی عذاب آور، شاهد عواقب متضادی خواهیم بود، اتفاقی که در همه ی هیجان های شدید دیده می شود. قلب به طرزی وحشتناک می کوبد و یا دچار بی نظمی می شود و لذا ضعف عارض می شود. رنگ فرد مثل مرده ها می پرد، نفس کشیدنش دشوار می شود، پره های بینی اش کاملاً باز می شود و لبانش به لرزش می افتد. چانه ی فرد به لرزه در می آید، بغض و گرفتگی در گلویش پیدا می شود، پلک هایش گشاده می شود و چشم های وق زده اش یا به عامل وحشت دوخته می شود، یا بی تابانه از سویی به سوی دیگر می رود و چنان که گویند، مردمک ها فوق العاده متسع می شوند. تمام عضلات بدن سفت یا متشنج می شود. فرد دست هایش را اغلب بی اراده و با تشویش، گاه به هم می فشارد و گاه از هم می گشاید. ممکن است بازوانش را به جلو حایل کند تا خطر وحشت بار را از خود دور کند، یا ممکن است از فرط وحشت آن ها را روی سرش بگیرد... گاه نیز فرد ناگاه و بی مهابا میل دارد بگریزد، این تمایل چنان پر قدرت است که دلیرترین سربازان را هم ممکن است از پا درآورد و ناگهان حمله ی هراس آن ها را فراگیرد.

کارکردهای انطباقی اضطراب کدام اند؟

برخلاف تصور همگان اضطراب همیشه مخرب نیست، میزان اندکی از اضطراب، تا آن اندازه که در انجام کارهای متفاوت اختلال ایجاد نکند، نه تنها مضر نیست، بلکه بسیار مفید واقع می شود، و حتی به رشد و تکامل شخصیت و بهتر انجام شدن کارها کمک فراوانی می کند. شاید رمز موفقیت و اکتشافات و اختراعات بشری نیز، احساس نیازی بوده که در نتیجه ی همین اضطراب های معتدل و اندک به وجود آمده است.
ما انسان ها به نوعی درگیر اضطراب حاصل از موقعیت های مختلف زندگی هستیم که البته تا حدی طبیعی است. منظور از این اضطراب اندک همان دلواپسی ای است که همگی ما برای انجام هرچه بهتر و سریع تر کارها با مطلوب ترین روش و کیفیت در وجود خود احساس می کنیم. چنین دلهره ای عاملی برای حرکت، تلاش و پیشرفت و تکامل است. اگر برای انجام کارهای مان اضطراب اندکی احساس نکنیم، درست مثل مجسمه ای بی تفاوت نسبت به تمام امور بی انگیزه رفتار خواهیم کرد.
مثلاً دانش آموزی که انگیزه ای برای موفقیت در تحصیل و پیشرفت علمی در خود احساس نکند، موفقیت و عدم موفقیت در امتحان را امری علی السویه تلقی می کند و علاقه ای به درس و مطالعه نشان نمی دهد؛ اما اگر از عدم موفقیت احساس اضطراب داشته باشد، سطح عملکرد و موفقیت تحصیلی او افزایش خواهد یافت. علاوه بر ایجاد انگیزه، اضطراب اندک و متعادل، عاملی است تا کارها هرچه سریع تر و با دقت بالاتر انجام شوند.
فایده ی بعدی اضطراب متعادل و اندک (پس از دقت، سرعت و ایجاد انگیزه) ایجاد نظم در کارهاست. دانش آموزی که به موقع تکلیف خود را انجام می دهد یا با انجام تمرین ها و تکالیف وسواس به خرج می دهد و از امتحانات احساس اضطراب می کند، از ابتدا نظم و انضباط را در کارهای خود حاکم می کند.
اگر اضطراب را صرفاً هشداری تلقی کنیم که فرد را گوش به زنگ می کند، ظاهراً هیجانی با همان مبنای ترس است. اضطراب خطری بیرونی یا درونی را اعلام می کند و لذا موجب حفظ حیات می شود. ماهیت بروز اضطراب از پایین ترین سطح به بالاترین سطح عبارتند از: خطر وقوع صدمه ی جسمی، خطر جدایی از محبوب، خطر بروز مانعی در برابر ارتقای موقعیت یا منزلت فرد، و سرانجام خطراتی را اعلام می کند که در برابر کلیت و یکپارچگی فرد وجود دارد. اضطراب باعث می شود که فرد برای پیش گیری از خطرات و تهدیدها یا برای تخفیف عواقب آن ها کاری بکند. سخت کوشی با هدف کسب آمادگی برای امتحان، جا خالی دادن وقتی که توپی را به طرف شما پرتاپ کرده اند، خزیدن در رختخواب پس از اعلام خاموشی در خوابگاه برای پیش گیری از مجازات، و دویدن برای رسیدن به آخرین قطاری که شما را به مقصد می رساند، همه نمونه هایی از محدود کردن خطر و تهدید در زندگی روزمره است. یعنی اضطراب فرد را گوش به زنگ می کند تا اقداماتی انجام دهد که از خطر جلوگیری شود. بنابراین اضطراب از وارد شدن صدمات پیش گیری می کند.

تفاوت استرس و اضطراب چیست؟

همه ی ما گاهی دچار فشار روانی (استرس) می شویم. دانشجویان وقتی رابطه شان با هم اتاقی شان به هم می خورد یا دانش آموزان و دانشجویان وقتی مجبور می شوند دست به انتخاب گرایش تحصیلی بزنند یا موقع امتحانات، علی الخصوص امتحانات بسیار سرنوشت ساز نظیر کنکور سراسری، امتحان استخدام، امتحانات پایان ترم و... ممکن است گرفتار فشار روانی شوند.
جوامع بشری امروزی دستخوش تغییر و تحولات سریع است و این تغییرات بر بسیاری از مردم فشارهایی را تحمیل می کند. افراد به طور پیوسته در موارد زیادی تحت تأثیر فشارهای روانی هستند. انجام دادن کارهای بیش تر و بیش تر در فرصت های کوتاه و کوتاه تر، آلودگی های صوتی، آلودگی هوا، راه بندان، مشاهده ی جرم و جنایت های متعدد، فعالیت های طاقت فرسا در زندگی روزمره، فشارهای اقتصادی، ترفندهای گوناگون استکبار جهانی، جنگ های خانمان سوز و... همگی می توانند با ایجاد فشارهای روانی قابل توجه سلامت روان انسان ها را به مخاطره اندازند.
از طرفی بشر با رویدادهای پرفشاری از قبیل مرگ والدین یا دوستان یا گاهی فاجعه های طبیعی روبه رو می شود که آن هم خود استرس های متعددی را به بار خواهد آورد.
رویدادهای آسیبی بارزترین منابع فشار روانی، یعنی موقعیتی بسیار مخاطره آمیز و فراتر از دایره ی تجربه های معمولی انسان اند که فاجعه های طبیعی، جنگ، سوانح هسته ای، سوانح جاده ای، سوانح هوایی، تجاوزهای جسمانی و جنسی یا اقدام به قتل، جزئی از آن ها می باشند.
خوش بختانه بیش تر مردم هرگز دچار رویدادهای آسیب زای شدید نمی شوند، بلکه رویدادهای معمولی تری در آنان تنش ایجاد می کنند. تغییر شغل، تغییر مسئولیت در محیط کار، تعطیلات غیرقابل پیش بینی، آغاز یا پایان تحصیلات، آغاز به کار و بی کاری جزئی از آن ها می باشند.
سه ویژگی می توانند باعث تنش زا یا غیر تنش زا به شمار آمدن رویدادها شوند که عبارتند از: مهارپذیری، پیش بینی پذیری و درآویختن با محدودیت های شخصی افراد.

مهارپذیری

هر اندازه رویدادی مهارناپذیر به نظر برسد، بیش تر احتمال دارد که به صورت رویدادی تنش زا احساس شود. مهم ترین علت تنش زا بودن چنین رویدادهایی این است که چون نمی توان آن ها را مهار کرد و در اختیار قرار گرفت، در نتیجه نمی توان از رخ دادن آن ها جلوگیری کرد.
ادراک هر رویداد به صورتی مهارناپذیر به اندازه ی یک رویداد واقعاً مهارناپذیر(مثل مرگ عزیزان) می تواند باعث بروز استرس و عوارض آن گردد.
به نظر می رسد باور و اعتقاد به این که رویدادها در اختیار و مهار شخص قرار دارند، خود به خود اضطراب را کاهش می دهد، هر چند که چنین اختیار و مهاری به عمل درنیاید. مثلاً اگر دو نفر در یک راه بندان گیر افتاده باشند، در کسی که مجبور به طی مسیر در زمانی مشخص جهت رسیدن به مقصد است و دیگری اجبار زمانی خاصی ندارد، بیش تر تحت تأثیر فشار روانی است.

پیش بینی پذیری

حتی وقتی کنترل و اختیاری بر فشار روانی نداریم، اگر بتوانیم آن را پیش بینی کنیم از شدت آن کاسته می شود. آزمایش های متعددی نشان داده اند که هم انسان و هم جانوران رویداد آزارنده ی پیش بینی شدنی را به رویداد آزارنده ی پیش بینی ناپذیر ترجیح می دهند.
وقتی پیش از رویداد آزارنده هشدار فرامی رسد، شخص یا جانور فرصت آمادگی پیدا می کند تا اثرات آسیب محرک را کم تر کند.
هم چنین در مورد ضربه های پیش بینی ناپذیر، دوره ی فقدان خطر وجود ندارد، حال آن که در مورد ضربه ی پیش بینی شدنی، آزمودنی می تواند تا فرارسیدن هشدار تا حدی آمادگی پیدا کند و مانع بروز خطرات جدی شود.
برخی از شغل ها مملو از موقعیت های پیش بینی ناپذیر هستند و بسیار تنش زا به حساب می آیند؛ آتش نشانی، فوریت های پزشکی، جراحی از جمله آن هاست.

درآویختن با محدودیت های شخصی افراد

برخی موقعیت ها را هر چند می توان پیش بینی و مهار کرد، با این همه به صورتی تنش زا تجربه می شوند. چنین موقعیت هایی توانایی ما را شدیداً به چالش می کشند و نگرش فرد را به خویشتن متزلزل می کنند. امتحانات پایان نیم سال تحصیلی نمونه ی بارز از این وضع است؛ بیش تر دانشجویان و دانش آموزان در خلال امتحانات پایان نیم سال، مدت زمان بیش تری کار و فعالیت می کنند تا در خلال بقیه ی سال، و به همین جهت برخی از آنان این کوشش و تلاش جسمی و فکری را تنش زا می دانند.
با این حال واکنش های روان شناختی نسبت به فشار روانی (استرس) گوناگون اند، از شعف و شادمانی گرفته (در برابر رویدادهای تلاش برانگیز و در عین حال قابل حل و فصل) تا هیجان های معمولی اضطراب و خشم و ناامیدی و افسردگی.
وقتی موقعیتی استرس زا تداوم می یابد، بسته به میزان توانایی شخص در مقابله با آن، ممکن است از لحاظ هیجانی دچار نوسان شود.
پس می توان ادعا کرد که اضطراب یکی از انواع واکنش های روان شناختی فرد نسبت به فشارهای روانی است که خود می تواند برحسب شدت فشارهای مذکور، درجاتی از خفیف تا شدید پیدا کند یا به شکل انواعی از اختلالات اضطرابی بارزتر شود.
این که واقعه ای را عامل فشار تلقی کنیم یا نه، به ماهیت آن واقعه و نیز به امکانات فرد، دفاع های روانی اش، و مکانیسم های مدارایش بستگی دارد، که همه با مشارکت ایگو انجام می پذیرد. ایگو (خود)، مفهومی انتزاعی برای بیان روند ادراک، تفکر، و عمل فرد در مقابل پدیده های بیرونی یا سایق های درونی است. کسی که ایگو او درست کار می کند، با جهان بیرون و نیز درون خود در انطباق و تعادل به سر می برد. اما اگر ایگو (خود) خوب کار نکند و اختلالی که در تعادل فرد حاصل می شود، به قدر کافی ادامه یابد، فرد دچار اضطراب مزمن می شود. عدم تعادل مذکور چه بیرونی باشد، یعنی میان فشارهای جهان خارج و ایگوی فرد باشد، و چه درونی، یعنی میان تکانه های بیمار (مثلاً تکانه های پرخاشگرانه، جنسی، و وابستگی) و وجدانش، تولید تعارض می کند. تعارض های ناشی از وقایع بیرونی معمولاً بین فردی است، حال آن که تعارض های ناشی از وقایع درونی، درون فردی است. ترکیب این دو هم امکان پذیر است، که یک نمونه اش کارمندی است که رئیسی فوق العاده متوقع یا خرده گیر دارد و باید تکانه ی پرخاشگری نسبت به رئیس خود را مهار کند تا مبادا شغلش را از دست بدهد. در واقع تعارض های بین فردی و درونی معمولاً به صورت ترکیبی وجود دارند، چون انسان موجودی اجتماعی است و تعارض های عمده اش معمولاً با سایر انسان هاست.

علایم اضطراب کدام اند؟

احساس اضطراب دو مؤلفه دارد، باخبر شدن فرد از تغییرات جسمی خود (مثل تپش قلب و تعریق) و باخبر شدن از این که عصبی شده یا ترسیده است. احساس شرم نیز ممکن است به اضطراب دامن بزند: «دیگران می فهمند که من ترسیده ام». خیلی ها وقتی می فهمند که دیگران پی به اضطراب آن ها نبرده اند یا شدت آن را در نیافته اند، تعجب می کنند. اضطراب گذشته از اثرات جسمانی (جدول علایم جسمانی اضطراب) بر تفکر، ادراک و یادگیری فرد هم اثر می گذارد. اضطراب اغلب اغتشاش شعور و اختلال در ادراک ایجاد می کند، اشکالاتی نه فقط در درک زمان و مکان، که حتی در درک افراد و اهمیت وقایع ایجاد کرده که با کاستن از تمرکز، کم کردن قدرت یادآوری، و مختل کردن قدرت ربط دادن امور به هم، یعنی تداعی کردن، می توانند در یادگیری اختلال ایجاد کنند.
یکی از جنبه های مهم اضطراب اثری است که بر انتخابی بودن توجه می گذارد. افراد مضطرب مستعد آن اند که به برخی چیزها در دوروبر خود به طور انتخابی توجه کنند و از بقیه ی آن ها صرف نظر کنند. آن ها با این کار می کوشند اثبات کنند که اگر دارند موقعیت خود را ترس آور تلقی می کنند، محق اند و لذا دارند واکنش درستی نشان می دهند. اگر آن ها ترس خود را به غلط موجه جلوه دهند، اضطراب شان با این واکنش انتخابی تقویت می شود و به این ترتیب دور باطلی از اضطراب به وجود می آید که یک سر آن اختلال در درک و سر دیگرش تشدید اضطراب شان. اما اگر برعکس با نوعی تفکر انتخابی به خود اطمینان خاطر کاذبی ببخشند، اضطراب متناسب آن ها ممکن است تخفیف یابد و دیگر نتوانند احتیاط های لازم را در پیش بگیرند.
جدول - علایم جسمانی اضطراب
اتساع مردمک ها
اسهال
افتش (سنکوپ)
افزایش فشار خون
تشدید رفلکس ها (هیپررفلکسی)
بی قراری (ناآرامی)
پرتعرقی
افزایش ضربان قلب
تپش قلب
تکرار ادرار، تأخیر ادرار
دل آشوبه
سرگیجه، منگی
گزگز و مورمور اندام ها
لرزش (ترمور)

روانشناسی

انسان.ذهن.اندیشه(فکر)

گفتگوی درونی ...

عالی ترین ویژگی بشر توانایی او در پرداختن به اندیشیدن، تبادل اندیشه و عمل کردن بر اساس اندیشه است. اندیشه در حقیقت زبان ذهن انسان است چرا که اندیشیدن یک فعالیت ذهنی است. هنگامی که در تلاش برای حل مسئله ای در سر جلسه امتحان هستیم، یا نگران رابطه خود با فرد دیگری هستیم یا در حال تصمیم گیری برای انجام کاری در آینده هستیم در همه این موارد به نوعی در حال اندیشیدن هستیم. گفتیم اندیشه را می توان زبان ذهن دانست. با کمی تفکر در می یابیم که بیش از یک نوع زبان مطرح است. از میان شیوه های اندیشیدن یکی به صورت سلسله جملاتی است که انسان در ذهن خود می شنود که به آن گفتگوی درونی می گویند. در شیوه دیگر اندیشیدن با تصویرهای ذهنی دیداری سروکار داریم. به عنوان مثال هنگامی که بخواهید به سه سوال زیر پاسخ دهید ابتدا تصویر های ذهنی را در ذهن خود می سازیم تا بتوانیم آنها را تجسم کنیم و پاسخ صحیح بدهیم :

1-ماشین آتش نشانی چه رنگی است؟

2-چراغ راهنمایی رانندگی چه رنگی است؟

3-اگر حرف z انگلیسی را 90 درجه بچرخانید آن را به شکل چه حرف دیگری خواهید دید؟

انسان در تصویرهای ذهنی خود اشیاء، اشخاص و مکانها را با جزئیات دیداری آنها می بیند. تصویر ماشین آتش نشانی، تصویر چراغ راهنمایی رانندگی و تصویر حرف z انگلیسی.

شیوه سوم اندیشیدن حسی-حرکتی است. تحقیق و پژوهش درباره تفکر انسانها بیشتر بر دو شیوه نخست به ویژه گفتگوی درونی تاکید دارد. اما در خصوص اندیشیدن به شیوه حسی –حرکتی می توان گفت هنگامی که بخواهید به سوالات زیر پاسخ دهید از این شیوه اندیشیدن استفاده می نمائید:

1- هنگامی که آب استخر به بدنتان می خورد چه حسی پیدا می کنید؟

2- وقتی پارچه مخمل را دست می کشید چه احساسی دارید؟

3- احساستان در موقع مواجه شدن با یک مار سمی چگونه است؟

در هنگام پاسخ گویی به سوالات فوق یک نوع احساسی توام با حرکت در شما ایجاد می شود.

همانطور که پیشتر بیان شد بیشتر تفکر انسان بر شیوه گفتگوی درونی است. هنگامی که بخواهیم با کسی گفتگو کنیم و یا حتی پس از گفتگو با یک فرد با خودمان به صورت ذهنی و درونی حرف می زنیم. بر اساس تحقیق بطور متوسط در هر شبانه روز 000/30 فکر به ذهن انسان خطور می کند چراکه ذهن کارخانه تولید فکر انسان است. حال بسته به اینکه این افکار چگونه و با چه کیفیتی باشند می توانند زندگی ما را چه به صورت مثبت و چه به صورت منفی تحت تاثیر قرار دهند. اگر عادت کنیم که بتوانیم با خود خوب صحبت کنیم مسلما" می توانیم ارتباط خوبی برقرار کنیم. یکی از عادات غلط در گفتگو با خود تمرکز بر روی مشکلات است. هنگامی که بر مشکلات تمرکز می نماییم بطور حتم در دور باطل مشکلات حرکت می نماییم و راه حلی به ذهن ما نمی رسد. باید عادت کنیم به راه حل مشکل تمرکز کنیم تا از مخمصه خارج شویم. عادت غلط دیگر این است که مدام آن مشکل را در ذهن خود مرور می کنیم این مسئله باعث می شود که آن مشکل با هر بار تکرار در ذهن چند برابر جلوه نماید و عملا"نه تنها هیچ کمکی به حل مشکل نمی شود مشکل بزرگتر ولا ینحل جلوه گر می شود. مشکل دیگر در گفتگو های منفی با خود پیش گویی و پیش داوری کردن است که آثار بسیار بدی بدنبال خواهد داشت. متاسفانه همین گفتگوهای منفی درونی باعث می شود که نتوانیم توانایی های خود را بروز دهیم. به عنوان نمونه هنگامی که می خواهیم در حضور یک جمع سخنرانی کنیم و یا حتی بخواهیم رانندگی کنیم و یا حتی در سر جلسه امتحان با اینکه آمادگی لازم را کسب نموده ایم توامندی هایمان را بروز دهیم همین گفتگوهای منفی درونی در ذهنمان و عادات غلط در گفتگو با خود باعث می شود که نتوانیم موفق شویم.


انگاره((باور))

باور چیست و جگونه بوجود می آید ؟؟؟

باور یا عقیده، فکری است که انسان به درستی آن یقین دارد و آن را به عنوان یک حقیقت مسلم پذیرفته و قبول کرده است و از آن به عنوان مقیاس و ملاک ومعیار سنجش و قضاوت درباره افراد، پدیده های پیرامونش و حتی رخدادهای جهان هستی استفاده می کند. در لغت نامه، باور، به معنای انتخاب کردن و برگزیدن و برتری دادن نیز به کار می رود، که ملاک مقایسه و سنجش خوب و بد قرار می گیرد.
اولین منشأ ایجاد باور در شخص، والدین، مدرسه، محیط و یا فرهنگ جامعه است که می توان آنها را باور موروثی نامید. همان طوری که می دانید، وقتی بچه ای به دنیا می آید، ذهنش از معیارهای خوب وبد خالی است و باوری ندارد، ولی به تدریج (مخصوصاً از والدین) می آموزد که چه چیز خوب است و چه چیز بد و در بعضی موارد حتی تا آخر عمر، خوب و بد را با آن ملاک ها می سنجد.
تلقین و تبلیغات و مخصوصاً تکرار آن ها نیز می تواند در اشخاص باوری را ایجاد و در ذهن راسخ نماید. این عامل اگرچه به ظاهر اکتسابی است، ولی در حقیقت چون بدون بررسی و تجزیه و تحلیل در ذهن جای گرفته، بیشتر به نوع اول (یعنی باور موروثی) شباهت دارد، و سیستم مغزشویی یا شستشوی مغزی، در واقع چنین روشی است که با تلقین و تبلیغ و تکرار، باوری را در شخص بوجود می آورند، بدون اینکه فرصت تعمق و بررس به او داده شده باشد.
یکی دیگر از منشاء های ایجاد باور، گرایش به نقطه مقابل آن چه مورد نفرت انسان است می باشد. یعنی ما نقطه مقابل چیزی را که از آن نفرت داریم خوب می پنداریم. مانند این که انسان باور کند که دشمن دشمن او، دوست اوست.
و چهارمین عامل ایجاد باور کشف حقیقت از راه تجزیه و تحلیل و دوباره سنجی درباره پدیده هاست که این را ما راه صحیح ایجاد باور می دانیم و حتی معتقدیم که باورهای موروثی یا اکتسابی هم باید به مرور و به تدریج دوباره سنجی شوند. (برگرفته از کتاب باور درمانی استاد ابراهیم خواجه نوری)
هدف از ایجاد این قسمت جدید دوباره سنجی باورهای ما از راه تجزیه و تحلیل دوباره باورها است تا بتوانیم به کمک هم باورهای غلط را به دور ریخته و باورهای صحیح را جایگزین آن بکنیم.
در این راستا همه ما باید به هم کمک کنیم.
در ادامه مطالبی گذاشته می شود که بعد از پیگیری کلیه مطالب می توانیم به روی باورهای خود کار کنیم و در تغییر آنها یکدیگر را یاری نماییم.

روانشناسی

پیشگویی کامبخش و شکننده ...

پیشگویی کامبخش

چنانچه موشکافانه تر رفتارهای خود را مورد ارزیابی قرار دهید، در می یابید که بسیاری از وقایعی که شما آنها را به بخت و اقبال، شانس و تقدیر نسبت می دهید، در واقع رابطه ی معنا داری با انتظارات ما و نیز پدیده ای بنام "پیشگویی کامبخش" دارند.

تعریف پیشگویی کامبخش(self fulfilling prophecy):

1-پیشگویی ای میباشد که به خودی خود باعث محقق شدن خودش میشود.

2-تعریفی غلط از یک موقعیت که باعث برانگیختن یک رفتار جدید و به حقیقت پیوستن تصور و ادراک غلط اولیه میشود.

3-روندی که در طی آن انتظارات شما از فرد دیگر در نهایت منجر به آن میشود تا فرد به نحوی رفتار کند که انتظارات اولیه شما تایید گردند.

4-چنانچه افراد شرایط را واقعی قلمداد کنند، آن شرایط در پی آمدهای رفتارشان به واقعیت می پیوندند.

5-افراد تمایل دارند به چیزهایی که میجویند دست یابند، و چه بسا سهوا آن چرا که میجویند خلق میکنند.

6-دیگران به نحوی واکنش نشان میدهند که شما انتظار دارید واکنش نشان دهند.

یک چرخه از این پدیده به شکل زیر رخ میدهد:

1-ادراک کننده انتظارات خاصی مبنی بر چگونگی رفتار هدف متصور میشود.

2-سپس ادراک کننده به نحوی رفتار میکند تا هدف را وادار به اعمال رفتار مورد انتظار خود کند.

3-هر آینه هدف به نحوی رفتار میکند تا انتظارات ادراک کننده تایید گردند.

4-ادراک کننده تحقق رفتار پیش بینی شده خویش را به چشم می بیند.

عکس این حالت پیشگویی خودشکننده (self defeating prophecy) قرار دارد. تفاوت آن با پیشگویی کامبخش به شرح زیر است:

پیشگویی کامبخش: پیشگویی یک نتیجه منفی که آن نتیجه منفی به علت بازخوردهای منفی محقق میشود.

پیشگویی خود شکننده: پیشگویی یک نتیجه منفی که آن نتیجه منفی به علت بازخوردهای مثبت محقق میشود.

مثالها:

1-خانواده ای صاحب دو فرزند میباشد. والدین یکی از فرزندان را با استعدادتر و باهوش تر از فرزند دیگر میپندارند و یا صرفا یکی را بیش از دیگری دوست دارند. بنابراین فرزند مرجح و محبوب را بیش از فرزند دوم مورد حمایت (مالی، عاطفی، اجتماعی)، توجه و پذیرش قرار میدهند. در نهایت فرزندی که از حمایت بیشتری برخوردار بوده در زندگی موفق و کامیاب و فرزندی که مورد بی توجهی واقع شده در بزرگسالی ناموفق و یا فاقد اعتماد بنفس میگردد.

2-شما دو گلدان در منزلتان نگهداری میکنید. اما به یکی از گلدانها بیش از دیگری توجه کرده و به آن رسیدگی میکنید. در نتیجه گلدان محبوب شما از رشد خوبی برخوردار گشته و شادابی خود را نیز حفظ میکند، اما درمقابل گلدان دوم پژمرده و خشک میشود.

3-استاد دانشگاه یکی از دانشجویان را باهوش تر از سایرین میپندارد، بنابراین وقت بیشتری را با وی سپری میکند. در نتیجه وی نمرات بهتری نسبت به سایر دانشجویان دریافت میکند.

4-مربی فوتبال تصور میکند که بازیکن تازه وارد هماهنگی لازم را با تیم ندارد و یا از مهارت و تجربه ی کافی برخوردار نیست ،بنابراین وی را وارد میدان نمیکند.هنگامی هم که وی را برای مدت کوتاهی بازی میدهد،ازآنجایی که بازیکن ازآمادگی لازم برخوردار نیست(به علت فرصت ندادن به وی) بالطبع بازی خوبی از خود به نمایش نمی گذارد.

5-شما انتظار این را دارید که هم اتاقی شما فرد خجالتی و کم رویی باشد، از این رو با وی زیاد صحبت نمی کنید و در نتیجه وی کمرو به نظر میرسد.

6-شما هنگام قرار ملاقات انتظار دارید فرد مقابلتان شما را مورد پسند قرار نداده و طردتان کند. بنابراین هنگامی که با وی روبرو میشوید، به او بی اعتنایی کرده و بد برخورد میکنید (شاید برای پیش دستی و اینکه این شما بودید که نخست وی را نپسندیده و طرد کرده اید). در نتیجه وی نیز آزرده شده و شما را طرد میکند.

7-چنانچه با ما به نحوی رفتار شود که گویی فرد با شخصیت و باهوشی هستیم، ما نیز همانگونه که دیگران انتظار دارند رفتار خواهیم کرد. (و بالعکس)

8-شما وارد رستورانی می شوید و انتظار یک سرویس دهی بد را از آن رستوران دارید. بنابراین با ارسال پیامهای غیر کلامی و یا کلامی به پیشخدمت باعث میشوید تا وی سرویس مناسبی به شما ارائه ندهد.

9-سرمایه گذاران بورس انتظار دارند تا بازار با رکود مواجه گردد. بنابراین از خرید سهام خودداری میکنند. نتیجه آن رکود در بازار بورس میباشد.

10-هنگامی که معلمان و استادان از دانش آموزان انتظار دارند تا خوب درس بخوانند و از پیشرفت علمی برخوردار باشند،دانش آموزان نیز خود را با این انتظارات انطباق داده و در درس پیشرفت میکنند (و بالعکس). از این پدیده به اثر پیگمالیون(pygmalion effect) یاد میشود که درآن اثر نیروی انتظار در بهبود عملکرد مطرح است.

11-اثر دارونماها(placebo) که درآن علایم بیماری با یک داروی بی اثر تسکین می یابد نیز از همین پدیده نشات میگیرد. بیمار صرفا به خاطر اینکه انتظار بهبودی دارد، حالش بهتر میشود.

12-فردی وارد رابطه ای میشود، اما با این تصور که رابطه روزی نافرجام پایان خواهد یافت. بنابراین آنطور که باید در حفظ رابطه نمی کوشد و در نهایت رابطه نیز با شکست مواجه میشود.


نتیجه:

1-چنانچه انتظار شکست داشته باشید شکست خواهید خورد، و چنانچه انتظار پیروزی داشته باشید پیروز خواهید شد. همیشه حق با شماست.

2-ما رفتار دیگران را به نحوی تحت تاثیر قرار می دهیم که با انتظاراتمان تطابق یابند.

3-دیگران نیز به نحوی رفتارمیکنند تا رفتار خود را با انتظارات شما وفق دهند.

4-شما میتوانید خالق واقعیات زندگی خود باشید.

5-همانگونه دنیا خود را به شما می نمایاند که انتظارش را دارید.

6-برچسب زدن اهمیت دارد، هر چقدر هم فردی که برچسب میخورد سنش کمتر باشد این اهمیت دو چندان میشود. شاید زنی که در حال حاظر زن خیابانی نامیده میشود، در نوجوانی به وی انگ و تهمت بی عفتی و بی بندوباری زده میشده است.

7-چنانچه در رابطه ای شکست خورده اید، مطمئن باشید شما یا شریکتان و یا یکی از نزدیکان شما انتظار شکست رابطه را می کشیده است

1